سيره پيامبر رحمت در مواجهه با حرمت‏شكنان و مرتدّان (2)


 

نويسنده:على غلامى دهقى




 

سرنوشت حرمت‏شكنان
 

از حرمت‏شكنانى كه نام آن‏ها برده شد، برخى كشته شدند و برخى امان گرفتند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح، كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را مهدور الدّم معرفى كرده بود، فرار كرد و به عثمان، برادر رضاعى‏اش پناه برد. عثمان از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جمع اصحاب براى او امان خواست. حضرت سكوتى طولانى نمودند و سپس فرمودند: بله. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اصحابشان فرمودند: «چرا او را نكشتيد؟ من سكوت كردم تا يكى از شما گردن او را بزنيد.» مردى از انصار گفت: چرا اشاره نكرديد؟ فرمودند: «پيامبر با اشاره كسى را نمى‏كشد.» ابن ابى سرح به بزرگى جرم خود اعتراف داشت و با اين‏كه امان يافته بود، امّا بر جان خود هراس داشت.(38)
قابل توجه است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حالى كه بر اجراى حكم الهى درباره مرتدّى همچون عبدالله بن سعد پافشارى مى‏كنند، اما اين نكته اخلاقى را نيز رعايت مى‏كنند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اشاره كسى را نمى‏كشد يا شايسته نيست اين‏گونه بكشد.
عبدالله بن خطل، كه به دليل ارتداد و كشتن مسلمانى بى‏گناه، توسط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خونش مباح گرديده بود، در حالى كه خود را به پرده كعبه آويخته بود، به وسيله ابوبرزه اسلمى و سعيد بن حريث كشته شد.(39)
مقيس بن حبابه نيز در همان روز فتح مكه، در حال ارتداد به دست نميلة بن عبداللّه كشته شد. او علاوه بر ارتداد، مسلمانى را هم كشته بود.(40)
دو كنيز عبدالله بن خطل، كه با آوازخوانى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را هجو مى‏كردند و به دستور پيامبر خونشان مباح شده بود، يكى از آن‏ها كشته شد و ديگرى فرار كرد و بعدها از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله امان خواست و حضرت او را امان دادند.(41)
حويرث بن نقيذ، كه از استهزاكنندگان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دشنام‏دهنده به آن حضرت بود و علاوه بر آن، به دختران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در هجرت از مكه به مدينه حمله كرده بود، توسط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خونش مباح گرديد، و به دست على عليه‏السلام كشته شد.(42)
ساره كه علاوه بر دشنام به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، براى مشركان مكّه جاسوسى نموده و در فتح مكه مهدورالدّم شده بود، به روايت مقريزى، در همان روز كشته شد؛ اما به روايت ابن اسحاق، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او امان دادند تا بعدها زيردست و پاى اسبى كشته شد.(43)
هند دختر عتبه، يكى از چهار زنى كه روز فتح مكه دستور كشتن آن‏ها داده شد، با تمام گستاخى‏ها و هرزگى‏هايى كه انجام داده بود، در فتح مكه، در ميان زنان قريش، ناشناس نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و درخواست عفو و گذشت نمود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از وى درگذشتند و اسلام و بيعت او را پذيرفتند.(44)
هبّار بن اسود، كه به زينب، دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، حمله كرده و باعث سقط جنين او شد و آن حضرت دستور داده بودند هر كجا او را يافتند، بكشند، فرار كرد و پنهان گرديد و پس از فتح مكه و در بازگشت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از «جعرانه» ناگهان بر ايشان درآمد و بر پيامبر سلام داد و شهادتين بر زبان جارى ساخت و گفت: اى پيامبر خدا، من از تو گريختم و خواستم به كشور عجمان روم، اما بزرگوارى و بخشندگى تو را به ياد آوردم و به گذشت تو از كسانى كه با تو نادانى كرده‏اند، اميدوار شدم. اى پيامبر خدا، ما مردمانى مشرك بوديم و خدا ما را به وسيله تو به راه آورد و ما را نجات بخشيد. اكنون از نادانى من درگذر و از بدى‏هاى من چشم بپوش كه من به گناه خود اعتراف دارم و به بدكارى خويش اقرار مى‏كنم. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در پاسخ وى گفتند: تو را بخشيدم. خدا درباره‏ات نيكى نمود و تو را به اسلام هدايت كرد و اسلام، گذشته را از ميان مى‏برد.(45)
در اين‏جا، بايد توجه داشت كه ميان برخورد تسامحى در مسائل اصولى با حرمت‏شكنان و برخورد كريمانه همراه با عفو و گذشت پس از اظهار ندامت خاطى، فرق است.
علاوه بر افرادى كه در فتح مكه به دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مورد تعقيب قرار گرفتند و برخى كشته شدند و برخى ديگر امان يافتند، كعب بن اشرف و عصماء بنت مروان نيز به فرمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به قتل رسيدند. همان‏گونه كه گفته شد، عصماء در مجالس اوس و خزرج با سرودن اشعار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را دشنام مى‏داد و مردم را عليه ايشان تحريك مى‏كرد. در ميان قبيله «بنى خطمه» تنها يك نفر به نام عمير بن عدى مسلمان بود. عمير با شنيدن دشنام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توسط آن زن، او را كشت و خبر كشتن را به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رساند. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كار او را يارى خدا و رسولش ناميدند.(46) برخى گفته‏اند: عمير نابينا بود و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از اين واقعه، او را «عمير بصير» ناميدند.(47)
ابن سعد مى‏نويسد كه در روز كشته شدن دختر مروان، مردانى از «بنى خطمه» به دين اسلام درآمدند.(48)
كعب بن اشرف، شاعر يهودى، نيز كه با سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمانان موجب آزردگى خاطر آنان گرديده بود و علاوه بر آن، مشركان مكّه را پس از جنگ بدر، عليه مسلمانان تحريك مى‏كرد، به دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كشته شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با شنيدن تحريكات و سروده‏هاى كعب فرمودند: چه كسى شرّ او را از مسلمانان باز مى‏دارد؟ محمد بن مسلمه اعلام آمادگى كرد و با تلاش فراوانى كه كرد، در نهايت او را كشت. وقتى خبر كشته شدن آن شاعر يهودى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد، فرمودند: الحمدللّه رب العالمين كه حق تعالى شرّ دشمن خود را از ما كفايت كرد.(49)
محققان سيره ابن هشام به نقل از سهيلى نوشته‏اند: به سبب دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در كشتن كعب بن اشرف است كه در فقه، وجوب قتل كسى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را سبّ كند، پيش‏بينى شده است.(50)
لازم به ذكر است كه حكم اوّليه در مورد چنين حرمت‏شكنانى اين است كه كشته شوند و اگر برخى از آنان مورد عفو قرار گرفته و امان يافته‏اند، يا به سبب مصالح اسلامى بوده و يا برخورد كريمانه نبوى و رحمت الهى شامل آنان گرديده است.

پيامدهاى حرمت‏شكنى و هشدار قرآن
 

حرمت‏شكنى از طريق ارتداد از دين، توهين به مقدّسات و استهزا و دشنام‏گويى، به ويژه دشنام به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و رهبرى امّت اسلامى، خطرى است كه باورهاى دينى يك جامعه را تهديد مى‏كند. حرمت‏شكنى از طريق ارتداد و استهزا، شيوه‏اى است كه يهوديان در مبارزه با دين اسلام در عصر نبوى در پيش گرفتند. قرآن كريم نسبت به رفتار خطرناك آنان، كه بسيار زيركانه صورت مى‏گرفت، هشدار مى‏دهد؛ آن‏جا كه مى‏فرمايد: «و قالت طائفةُ من اهلِ الكتاب آمنوا بالّذى اُنزل على الّذينَ آمنوا وجه النّهار واكفروا آخره لعلّهم يرجعون» (آل عمران: 72) اينان با اظهار مسلمانى در آغاز روز، و ابزار ندامت در پايان آن، به دنبال ضربه زدن به اسلام و بدبين كردن مردم نسبت به آن و تضعيف باورهاى مسلمانان بودند، به ويژه كه يهوديان در چشم مردم مدينه اهل علم و دانش به شمار مى‏آمدند.(51)
قرآن كريم در آيات ديگر نيز به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه دشمنان اسلام به صورت پنهانى به دنبال كشاندن آنان به ارتداد هستند. اينان از ضعف ايمان و دنياطلبى برخى مسلمانان سوء استفاده كرده، درصدد بودند كه آن‏ها را به بازگشت از دين وادار كنند.(52)
استهزا و به ريشخند گرفتن نيز شيوه هميشگى مخالفان انبيا عليهم‏السلام بوده است؛ قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما يأتيهم من رسولٍ الاّ كانوا به يستهزءون.» (حجر: 11) پيامد اين كار آن بود كه موجب مقابله به مثل مى‏گرديد و درگيرى‏هاى مذهبى را در جامعه دامن مى‏زد. و شايد به همين دليل قرآن كريم از اين‏كه مسلمانان به خدايان غيرمسلمانان دشنام دهند، نهى كرده است.(53)
لازم به ذكر است كه قرآن ارتداد و استهزاى دشمنان اسلام را آگاهانه معرفى كرده، مى‏فرمايد: «واِذا عَلِمَ من آياتِنا شيئا اتّخذها هُزُوا.» (جاثيه: 9) به همين‏روى، راغب اصفهانى در ذيل آيه مزبور، مى‏نويسد: آنچه دلالت بر خُبث باطنى مستهزئان دارد اين است كه برخى با علم و آگاهى اين كار را انجام مى‏دهند.(54) درباره مرتدّان نيز مى‏فرمايد: پس از اين‏كه حجّت بر آنان تمام شد و حق و هدايت را شناختند، باز هم از دين برگشتند.(55)
از ديگر پيامدهاى منفى ارتداد از دين و استهزاى آن، از يك سو، از بين رفتن وحدت دينى در جامعه و دچار شدن آن به هرج و مرج دينى است و از سوى ديگر، جنگ روانى و پراكندگى فكرى و عقيدتى در جامعه به وجود مى‏آيد كه ديگر قابل جبران نخواهد بود. شايد فلسفه اين‏كه آموزه‏هاى دينى ما مى‏گويد: يك مسلمان بايد دين خود را با تحقيق و از روى برهان و استدلال انتخاب كند، به طورى كه پس از گزينش، هيچ عاملى نتواند او را دچار ترديد و دودلى نمايد، همين است كه سوء استفاده‏كنندگان نتوانند باورهاى او را تضعيف نمايند و به سادگى او را از دين خارج كنند.
انگيزه‏هاى ارتداد از ديدگاه قرآن(56)
كسانى كه پس از گرايش به اسلام، دوباره از آن بازمى‏گشتند، انگيزه‏هاى گوناگونى داشتند و دشمن نيز از راه‏هاى گوناگون، براى كشاندن آنان به ارتداد بهره مى‏جست. انگيزه‏هاى مرتدان را از ديدگاه قرآن مى‏توان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1. ترس از فشار و غلبه دشمنان: از شيوه‏هاى كفّار براى بازگرداندن پيروان حق از مسير خود، شكنجه و آزار و تهديد است. قرآن در اين‏باره به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه «كافران پيوسته با شما مسلمانان كارزار كنند تا آن‏كه اگر بتوانند شما را از دين خود برگردانند.» (بقره: 217) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «برخى چون رنج و آزارى از دشمنـان دين در راه خدا ببينند، عذاب خلق را با عذاب خدا برابر مى‏شمرند.» (عنكبوت: 10)؛ يعنى ترس از آزار و شكنجه در راه خدا، آنان را از ايمان به كفر مى‏كشاند. بهترين نمونه ترس از دشمن كه در تاريخ اسلام، موجب شد عده‏اى از مسلمانان به فكر بازگشت از دين بيفتند، شايعه شهادت پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جنگ اُحد است كه قرآن شديدا اين‏گونه افراد را سرزنش مى‏كند.(57)
2. دنياطلبى: از ديگر انگيزه‏هايى كه باعث بازگشت از دين مى‏شود «دنياخواهى» است. از مصاديق بارز افراد دنياخواه، عبدالله بن سعد بن ابى سرح است كه قرآن از او اين‏گونه ياد مى‏كند: «ولكِن من شرَحَ بالكُفر صدرا...» (نحل: 106) و انگيزه كفر و ارتداد او را در آيه بعد، «دنياطلبى» و ترجيح دنيا بر آخرت مى‏داند.(58) ارتداد مدعيان دروغين نبوّت همچون اسود عنسى، مسيلمه كذّاب و طليحه بن خويلد نيز به همين انگيزه بوده است.(59)
3. توطئه و خيانت: يكى از شيوه‏هاى مبارزه با اسلام و كشاندن مسلمانان به ارتداد و ايجاد ترديد در ايمان و عقيده آنان، اين بود كه برخى ابتدا تظاهر به اسلام مى‏كردند و سپس با آن مخالفت ورزيده، منكر مى‏شدند. از اصلى‏ترين صحنه‏گردانان اين جريان يهوديان بودند. قرآن مى‏فرمايد: «بسيارى از اهل كتاب آرزو دارند كه شما را از ايمان، به كفر برگردانند، به سبب رشك و حسدى كه بر ايمان شما مى‏برند، پس از آن‏كه حق بر آن‏ها آشكار گرديد. (بقره: 109) همان‏گونه كه در بحث پيامدهاى حرمت‏شكنى در جامعه گفته شد، عده‏اى از دانشمندان يهود با يكديگر تبانى كرده بودند كه صبح‏گاهان به خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برسند و به ظاهر ايمان بياورند و در آخر روز، از اسلام بازگردند و چنين وانمود كنند كه ما صفات محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از نزديك مشاهده كرديم؛ با آنچه در تورات ديده‏ايم منطبق نبوده است، تا از اين راه مردمان را نسبت به دين اسلام بدبين كنند.(60)
4. دوستى با كفّار: برخى با اين‏كه راه هدايت را از ضلالت تشخيص مى‏دهند، اما به دليل ارتباط دوستانه‏اى كه با كفّار دارند، از دين بازمى‏گردند. قرآن از منافقانى كه آگاهانه و تنها به سبب دوستى با كفّار و مخالفان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دچار ارتداد شده‏اند، به بدى ياد كرده است.(61)
5. دشمنى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : از ديگر انگيزه‏هاى بازگشت از دين، دشمنى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و متقابلاً دوستى با كفّار است. قرآن كريم كسانى را كه به اين انگيزه، به مخالفت با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برخاسته، راهى غير از طريق اهل ايمان پيش مى‏گيرند، وعده جهنّم و جايگاه بدى داده است. مرحوم شيخ طوسى در تفسير ارزشمند تبيان مى‏نويسد: اين آيه (نساء: 115) درباره ابوطعمه بن ابيرق است كه به سبب دشمنى با پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دوستى با كفّار، راه ارتداد در پيش گرفت و مدينه را به سوى مشركان مكه رها كرد.(62)
برخى از منافقان پس از استفاده از امكانات مسلمانان، با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دشمنى ورزيدند و راه ارتداد در پيش گرفتند. روزى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در سخن‏رانى خود در تبوك، از مخالفان به بدى ياد كردند. جلاس بن سويد گفت: اگر سخن پيامبر راست باشد، ما از خر پست‏تر باشيم. عامر بن قيس صداى او را شنيد و گفت: سخن پيامبر درست است و شما از خر پست‏تريد. وقتى پيامبر به مدينه آمدند، عامر ماجرا را براى آن حضرت گزارش داد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله جلاس را خواستند و او آن مطالب را انكار كرد و با دروغ، سوگند ياد كرد. عامر هم پس از سوگند گفت: «خدايا، با نزول آيه‏اى مرا تأييد كن.» پيامبر و مؤمنان آمين گفتند. آيه 74 سوره توبه نازل گرديد. جلاس پس از رسوايى توبه كرد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توبه او را پذيرفتند.(63)
لازم به ذكر است كه خداوند در آيه يادشده، صرف بدگويى منافقان از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را «كفر» ناميده و با تعبير «و لقد قالوا كلمة الكفر» از آن ياد كرده است.
رفتار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با منافقانى كه آنان را مى‏شناختند و در ارتداد آنان ترديد نداشتند، همراه با اغماض و تسامح و مدارا بود؛ زيرا در عمل، در ميان مسلمانان همان شهادت لسانى ملاك اسلام به شمار مى‏آمد.(64) قرآن كريم گروهى از منافقان را، كه با يكديگر تبانى كرده بودند تا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در راه بازگشت از تبوك به قتل برسانند، ولى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توسط جبرئيل از جريان آگاهى يافتند و آنان را از مسير خويش دور ساختند،(65) مرتد محسوب داشته، از آنان با عباراتى مانند «قد كَفرتُم بعد ايمانكُم» (توبه: 66) «لقد قالوُا كلمةَ الكُفر» و «كفروا بعدَ اسلامِهِم» (توبه: 74) ياد كرده است.
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از حذيفه اليمان پرسيدند: آيا آنان را شناختى؟ گفت: هيچ يك را نشناختم آن حضرت نام يكايك آنان را بردند. حذيفه گفت: چرا دستور نمى‏دهيد تا آنان را بكشند؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: دوست ندارم عرب بگويد: محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وقتى توسط يارانش به پيروزى رسيد، به كشتن آنان پرداخت.(66) علّامه طباطبايى ذيل آيه يادشده مى‏نويسند: عفو و بخشش اينان مصلحتى بوده است، نه اين‏كه آنان توبه كرده باشند.(67)

پاسخ به يك سؤال
 

ممكن است سؤال شود كه چرا دين اسلام براى مرتدان و دشنام‏دهندگان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله (سابّ النبى) و ديگر حرمت‏شكنان اين چنين مجازات (اعدام) سختى را در نظر گرفته است، در حالى كه اين دين، دين رحمت و رأفت و تسامح و تساهل و پرهيز از خشونت است؟
در پاسخ بايد گفت: اولاً: در نظر گرفتن مجازات سخت براى حرمت‏شكنان و مرتدان و استهزاكنندگان مقدّسات منحصر به دين اسلام نيست، بلكه همه اديان آسمانى و غيرآسمانى در مقابل مخدوش شدن اصول و شكسته شدن حرمت‏ها موضع داشته‏اند.(68)
ثانيا، دين اسلام دقيقا به همين دليل كه دين محبت است، دشنام‏گوى پيامبر و استهزاكننده ارزش‏ها را محكوم به مجازات مى‏داند. محبت و تقدّس ملازم يكديگرند. ستون خيمه دين مقدّسات است. انسان خداوند را سرچشمه همه مقدّسات مى‏داند. اين‏كه پيامبر، قرآن، انبياء عليهم‏السلام و ائمه عليهم‏السلام براى مؤمنان و مسلمانان و پيروان اديان الهى مقدّسند، از آن‏روست كه به سرچشمه قدس، كه خداوند قدّوس است، مرتبطند. مگر مى‏شود ديانتى از سويى، در اوج محبت و صفا و رأفت باشد و از سوى ديگر، نسبت به آنان كه حريم تقدّس و محبت را مى‏شكنند سخت‏گيرى نكند؟ آن محبت‏ها و نيز سخت‏گيرى‏ها، همه با توجه به كمال انسان معنا پيدا مى‏كنند.(69)

پي نوشت ها :
 

38ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن اثير، همان، ج 3، ص 155 / ابن حجر عسقلانى، همان، ج 4، ص 94 ـ 95 / واقدى، همان، ج 2، ص 855
39ـ ابن هشام، همان / واقدى، همان، ج 2، ص 875
40ـ يعقوبى، همان، ج 1، ص 267 / واقدى، همان
41ـ امين‏الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
42ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 53 / واقدى، همان / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
43ـ و44و45ـ محمدابراهيم آيتى، همان، ص 563 ـ 564
46ـ واقدى، همان، ج 1، ص 172 ـ 174 / امين‏الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 185
47ـ آيتى، همان، ص 295
48ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 20ـ21
49ـ رفيع‏الدّين اسحاق بن محمد همدانى، سيرت رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با تصحيح اصغر مهدوى، چاپ دوم، تهران، انتشارات خوارزمى، ج 2، ص 638 ـ 642
50ـ ابن هشام، همان، ج 3، ص 58
51ـ محمد ابن احمدالانصارى القرطبى، الجامع لأحكام القرآن، بيروت، دارالفكر، 1419 ق، ج 2، ص 85
52ـ در اين باره، ر. ك: بقره: 109ـ 217 / آل عمران: 100 و 149 / نساء: 137 و 138
53ـ انعام: 108
54ـ راغب اصفهانى، همان، ص 540
55ـ آل عمران: 86 / محمد: 25
56ـ اين قسمت از مقاله بى‏نام «آزادى بيان (ارتداد)»، مجله حوزه، ش 42 ـ سال 69، ص 49 ـ 63 استفاده شده است.
57ـ آل عمران: 144
58ـ عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، با تصحيح سيّد هاشم رسولى محلّاتى، قم، مطبعة الحكمة، بى‏تا، ج 3، ص 90
59ـ نگارنده، واقعه ردّه يا شورش نومسلمانان پس از رحلت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، فصل «مدعيان دروغين پيامبرى»، (پايان‏نامه كارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، بهار 1379
60ـ محمدبن احمد قرطبى، همان
61ـ محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : 25ـ26
62ـ محمدبن حسن الطوسى، التبيان فى تفسير القرآن، تحقيق احمد حبيب قصير العاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى، د. ت، ج 3، ص 328
63ـ فضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، تهران، ناصرخسرو، بى‏تا، ج 5، ص 78 ـ 79
64ـ عبدالحسين زرين‏كوب، كارنامه اسلام، چاپ چهارم، تهران، اميركبير، 1369، ص 24
65ـ سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417 ق، ج 9، ص 353
66و67ـ سيد محمدحسين طباطبايى، همان / ص 34
68ـ عطاءاللّه مهاجرانى، نقد توطئه آيات شيطانى، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفدهم، 1378، ص 132 ـ 135
69ـ همان، ص 142 ـ 144
 


منبع:فصلنامه معرفت شماره 52